سلاح قلم

بشکنی ای قلم، ای دست اگر پیچی از خدمت محرومان سر

سلاح قلم

بشکنی ای قلم، ای دست اگر پیچی از خدمت محرومان سر

شعر بندگی کن

شعر بندگی کن 

  

بندگی کن تا که سلطانت کنند           تن رها کن تا همه جانت کنند

خوی حیوانی سزاوار تو نیست         ترک این خو کن که انسانت کنند

چون نداری درد، درمان هم مخواه      درد پیدا کن که درمانت کنند

بنده ی شیطانی و دای امید     چون ستایش همچو یزدانت کنن

سوی حق نارفته چون داری طمع      همسر موسی بن عمرانت کنن

شکر و تسلیم مسلمانیت کو     ای که می خواهی سلیمانت کنند

از چه شهوت؟ قدم بیرون گذار     تا عزیز مصر و کنعانت کنند

بگذر از فرزند و مال و جان خویش      تا خلیل الله دورانت کنند

سر بنه در کف برو در کوی دوست     تا چو اسماعیل قربانت کنند

در ذلالت مانده ای چون سامری     آرزو داری که لقمانت کنند

چشم لاهوتی اگر داری بیا      تا به بزم قرب مهمانت کنند

چون علی در عالم مردانگی     فرد شو تا شاه مردانت کنند

قابل این رتبه ها چون نیستی     سعی کن، شاید مسلمانت کنند

همچو سلمان در مسلمانی بکوش    ای مسلمان تا که سلمانت کنند

تا توانی در گلستان جهان     خار شو تا گل به دامانت کنند

همچو خاک افتادگی کن پیش از آن     تا به زیر خاک پنهانت کنند

خوانده ای گر تو یحب الصابرین     صبر کن تا از محبانت کنند

با یتیمان مهربانی پیشه کن      تا پس از تو با یتیمانت کنند

همچو ذاکر ذکر حق کن روز و شب      تا مگر از اهل ایمانت کنند

منبع: خزائن الاشعار، صفحه 28. برگرفته از کتاب تحفة الصائمین تألیف موسیانی اصفهانی.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد